یا وصال یار باید یا حریفان را شراب


چونک دریا دست ندهد پای نه در جوی آب

آن حریفان چو جان و باقیان جاودان


در لطافت همچو آب و در سخاوت چون سحاب

همرهان آب حیوان خضریان آسمان


زندگی هر عمارت گنج های هر خراب

آب یار نور آمد این لطیف و آن ظریف


هر دو غمازند لیکن نی ز کین بل ز احتساب

آب اندر طشت و یا جو چون ز کف جنبان شود


نور بر دیوار هم آغاز گیرد اضطراب

عرق جنسیت برادر جون قیامت می کند


خود تو بنگر من خموشم و هوا علم بالصواب